حرف هایی دختری که نمیتونه به کسی بگه ولی اینجا میگه

این وبلاگ برای اینه که من بتونم خاطرات روزمره ام رو اینجا بگم

سلام بروبچ خوبین من دوباره برگشتم اگه دوس داشتین برام نظر بذارین خوش حال میشم

نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:34 توسط نگین| |

سلام دوستای گلم اول از همتون معذرت میخوام برای اینکه این چندروزنبودم بعداینکه ازتون ناراحتم چرا این قدر نظرات کم شده اینم بی شوخی میگم اگه ببینم این قدر نطرات کمه وبسایتم رو میبندمپس لطفا نظر بدین که منم دیگه ناامید نشم

خوب اگه میخواین خاطرات این چندروزم رو بخونید اول یه سری رو انیجا میگم بقیه رو گذاشتم ادامه مطلب

اگه یادتون باشه گفته بودم که مامانم قراره یه مهمونی بده و جاری جدیدشو معرفی کنه خلاصه که جمعه مهمونی خیلی کوچولو داد که مامان بزرگ و بابابزرگم و عموم و زن عمو جدیدم توش حضور داشتنمنم یه تی شرت پوشیده بودم که روش عکس لیدی گاگا بود،یه شلوارک جین ابی لجنی،موهام چون تا کمرم ادامه داره رو هم از بالای سرم دم اسبی کردمارایشم هم خیلی ملیح بود چون احیا بود تصمیم گرفتم کم ارایش کنم یه سایه یاسی،یه برق لب ،مداد و ریمل زدم به صورتم واییییییی ولی چشمتون روز بد نبینه وقتی رفتم تو پذیرایی هی مامان بزرگم میگفت خوب دیگه نگین جون حالا دیگه فقط باید تو بری خونه بخت منو نیگااخه دیگه تنها دختر مجرد کل فامیل من بودم و 7-8 تا پسر ......اما من زن هر بیچاره ای بشم دوروزه به این حالت درمیادخلاصه بعدش باهمدم سفره شام رو چیندموایی خیلی خوش مزه بود اما زیاد نخوردم اخه میترسم چاق بشمخداییش حیفه که دوسال تمام وقتت رو بذاری هیکلت رو درست کنه وبعد یهو یه شبی بزنی خرابش کنیخوب حالا برین ادامه مطلب.......


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:16 توسط نگین| |

سلام دوستای گلم ببخشید امشب خیلی سرم شلوغ بود مجبور شدم که یکمی دیر اپ کنم اخه امروزهم جریانی داشتم برای خودماوه

امروز صبح داشتم خواب امیر تتلو رو باارمین 2اف ام رو میدیدم خیلی خیلی خیلی چرت بودخندهبعد باصدای اف اف از لالا همه بیدار شدیم همدم خانوم بود کلیدش رو یادش رفته بود بیچارهناراحتبعدکه اومد بالا کلی عذر خواهی کرد که دیر اومده و زنگ زده بازم بیچارهناراحتمن که امروز رو روضه گرفته بودم اصلا نه گشنه بودم نه تشنه از خود راضیهویجوری نشستم علاف بازی اولخندهاول تلوزیون دیدمچشمکبعد رفتم وب گردیچشمکهمین جوری نشسته بودم اومدم که برم تو اتاق تو پله ها سرم گیج رفت دیگه نفهمیدم چی شدافسوسولی وقتی بیدار شدم دیدم دکتر بالای سرمههیپنوتیزموهمدم هم داره صلوات میفرستهفرشتهگفتم همدم چی شده،گفت دخترم تو از پله ها افتادی زمین وقل خوردی پایینتعجباخه چرا بابا یه روز روضه گرفته بودم هاعصبانیدکتر گفت فشارم افتاده بوده و نباید دیگه روضه بگیرم اخه چرا جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغگریهدکتر دست زد به بالای دلم گفت اینجاییکه دست میزم هم درد میکنه گفتم نه گفت خداروشکر معده درد نداریگریهتازه مامانم از راه رسید وایییییییی خیلی حرسم در اومده تازه میگه اخه بی بی چی شدهعصبانیوایی منم سرمم رو کشیدم داد زدم هیچی شما چه طوری دویدم تو اتاقم ولی سرم خیلی گیج میرفت اونجایی هم که سرم رو کشیده ام هم کبود شد دکترم هم گفت به مامانم خانوم این دختر شما دیوونه است الان سرش گیج میره میخوره یه این و اون ور بعد شما از چشم من میبینید منم نشستم گوشه اتاقم و گریه کردم گریهاخه چرا همه از دست من اسی ان؟چرا کسی منو دوست ندارهگریهچرا این همه چرا تو مغز من داره بندری میزنهگریهشب هم بابام اومده میگه نگین چرا زیر چشمات باد کردهگریهقضیه رو براش توضیح دادم رفته دیده که مامانم داره با دوستش صحبت میکنه مشغول تلفنو بهش میگه ساکتساکتبعداز 25 مین حرف زدن بابام میگه چرا نگین رو اینطوری کردی چرا بهش توجه نمیکنیگریهمیگه من و تو نباید به نگین کاری داشته باشیم خودش بزرگ شده باید دنبال یه همدم بگرده باید جووونی کنهشیطانوایییی باورم نمیشه این قدر زود ازم خسته شدنگریهدارم یه فکرایی میکنم برای همیشه از دستم خلاص شنگریهالان که دارم مینویسم با یه دستم مینویسم اخه اون دستم کبود شده درد میکنهبازندهبرام دعا کنین خواهش میکنم برام دعا کنید باید الان دیگه بخوابم پس شب بخیرماچ

نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:56 توسط نگین| |

سلام میکنم به همه همه همه همه دوستای نازومهربونم که امروز با این همه نظراتی که دادن منو واقعا غافلگیر کردنن نیگا کنید چه قدر خرکیف شدمامروز اومدم تا اولین خاطراتم رو اپ کنم 

خوب امروزساعت 8 صبح از لالا ناز بیدار شدم"چه قدر من دختر سحرخیزیم"اخه امروز کلاس بسکتبال داشتم.خوب بعله یادم رفته بود که بگم بنده ورزشکار تشریف دارمبسکتبال بازی میکنم....

خواباما خوب اشکال نداره دیگه باید برم اخه خدداییش هم خیلی به این ورزش علاقه دارم هم که خیلی بلتمهوراخلاصه دیدم همدم خانوم نیومده وهمه در لالا به سر میبرنخوابمجبورشدم خودم صبحونه درست کنملبخندالبته صبحونه منظورم همون شیره با کیک دیگهخوشمزهخلاصه وقتی خوردم ،ازشانس خیلی خوبم همدم خانوم کلید انداخت درو باز کردلبخندتو دلم گفتم "امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟یولبعد سرویسم اومد دنبالم که بریم کلاس،چون با راننده سرویسم خیلی جورم یه سی دی تووپ دادم گذاشت وای جییییییییییییییییییییییییغساکتانقدر خر کیف شده بودم و تازه داشتم از این اهنگ استفاده میکردم که رسیدیم افسوسوقتی رفتم تو کلاس صبا یکی از دوستام برام یه گوشواره خریده بود هویجوری بدون مناسبتخجالتوایی خیلی خوشگله،اخه چه قدر این بروبکس مامهربوننقلباره بعد بهمون گفتن که شنبه یه بازی خیلی خیلی خیلی مهم داریم که به نفرات 1سکه میدن هیپنوتیزمبعدش از شانس خیلی خیلی عالی بنده منم گذاشتن تو تیم خنثیمن هی گفتم من از دور بچه هارو تشویق میکنم نذاشتن کهتشویقبعد که اومدم خونه جای کل ملت خالی نشستم رفتم تو اینترنت بعد همدم خانوم هم هی برام میوه و ابمیوه میاوردخوشمزهاخه بهش گفتم که شنبه بازی دارم هی میگفتم اینارو بخور تقویت شی حالا منو نیگاخنثیتادیروز حتی اسمم نمیدونست حالا برام همه چیز میاره که تقویت بشم بعدشم هی نشست از خاطرات جوونیش تعریف کرد دوباره منونیگاهخنثیمیگفت تو کل دخترای فامیل از همه شرتر من بودم ،خیلی چست وچابک بودم خلاصه کل محله منو میشناخته،مث این که خیلی هم خوشگل بودهخجالتخیلی باحال بود میگفت جوونیم تباه شدلبخندعزیزم مامانم میگه وقتی تو بچه بودی فقط همدم ازت مراقبت میکرد من اصلا ندیمت کی بزرگ شدی منوخنثیاینم از مامان ما میگه نمیدونستم کی بزرگ شدینگرانخدایش از هرچی شانس اوردم از مامان شانس نداشتمچشمبعدم ساعت 6 بود که مامانم اومد خونه یهو تلفن زنگ زد و مامانم بعد از45 دقیقه حرف زدن دادزد که شنبه قراره با دوستاش بره قشمقهرمنو باش تازه میخواستم بهش بگم شنبه بیاد بازی منو ببینه ولی مث اینه کارایی مهم تر از تک دخترش دارهگریهنمیدونم چرا دارم این حرف هارو به شما میزنم ولی واقعا خیلی خیلی خیلی خیلی دلم تنگه ببخشید سرتون رو درد اوردم لطفا با نظراتون ارومم کنیدگریهپس فعلا بای تا های

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:14 توسط نگین| |




ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...

وقتي

يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي

طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

همه چي با يک نگاه شروع ميشه

اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ...

محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.

حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي.

مي بيني كار دل رو؟

شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و

جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ...

از چيزي ميترسي ...

صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه

به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟

راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده

طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه

وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن

گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه !

آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا

وقتي باهاته همش سرش پائينه

تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده

ديگه از آن خودت نيستي

بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت

سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ...

فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي...

خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ...

هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ...

وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ...

ولي اون ...

سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !

دنيا رو سرت خراب ميشه

همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو

بهش مي گي من … من … من

از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه

ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه

يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد

دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه

دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ...

دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد

بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!...

وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم!

انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ...

ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه...

بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و...

بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني

آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني

تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟

و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني

دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:6 توسط نگین| |

وایی دوستای گلم واقعا خیلی خوش حال میشم نظر میدین از ته دلم خوش حال میشم پس بازم نظر بدین

خوب ایناهم یه سری نی نی های خیلی خیلی خوشگل هستن که من عاشقشونم

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:51 توسط نگین| |

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:38 توسط نگین| |

ببینید بی معرفتی میشه برای دخترا 2 تا بذارم برای پسرا 1 بعد برای پسرا هم میذارم اینا مدل های جدید کت ودامن خیلی گشنگه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:58 توسط نگین| |

خوب اینم جدیدترین مدل کت شلوار برای اقایون

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:38 توسط نگین| |

اینا جدیدترین مدل های لاک هست که براتون گذاشتم خیلی باحاله

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:21 توسط نگین| |


Power By: LoxBlog.Com